جای فالاچی خالی؟!
اوریانا فالاچی بسیار خوش اقبال بود که در سال هایی زندگی می کرد که آتش جنگ و خونریزی تنها گوشه هایی از این جهان پهناور را مال خود ساخته بود!چرا که تنها در چنین حالتی بود که اوریانا می توانست راهش را کشیده و به ویتنام سفر کند و از گزارش های سفرش "زندگی جنگ و دیگر هیچ" بسازد!
فکر کنید که اگر اوریانا فالاچی امروزه در بین ما حاضر بود اصلا می توانست تصمیم بگیرد که به سوریه بحران زده سفر کند و یا سر از عراق و افغانستان ناآرام در بیاورد!
البته خوبی زمان ما شاید این باشد که اوریانا زیاد هم به مسافرت و هموار نمودن رنج سفر بر خویشتن احتیاج نداشت زیرا می توانست در یک کشور آرام اروپایی و امریکایی بماند و با مشاهده اینکه تروریست ها یک هتل یا بیمارستان یا مهد کودک و یا یک جای دیگر که پر از آدم هایی است که با هیچ کس سر جنگ و خونریزی ندارند را منفجر می کنند و نشان می دهند که دیگر هیچ جای دنیا "امن" نیست!, جنگ را از خیلی نزدیک تجربه نماید.
شاید گفته شود که امروزه جای خالی "اوریانا فالاچی" زیاد حس نمی شود زیرا در جهان امروزه هم خبرنگار جبهه و جنگ کم نداریم و برای همین است که اخبار نبرد هایی که در گوشه و کنار دنیا در جریان است به فوریت به اقصی نقاط جهان مخابره شده و در اختیار کسانی که درگیر جنگ هستند و یا از دور دستی بر آتش دارند و یا نگران سایه جنگ که بهشان نزدیک و نزدیکتر شود می باشند , قرار می گیرد.
واقعیت این است که هرگز چنین نیست و آن هایی که کتاب های ارزنده ای همچون "اگر خورشید بمیرد" و "زندگی جنگ و دیگر هیچ" را مطالعه کرده اند خوب می دانند که فالاچی از نادر خبرنگارانی است که جریانات رایج جبهه های نبرد را از دید یک ناظر بی طرف به تصویر کشیده و بیش از آنکه برای امریکایی هایی که بی آنکه بخواهند راهی جنگ شده اند و ویت کنگ هایی که چاره ای جز دفاع از خود نداشته اند دل بسوزاند "قربانیان" جنگ را سزاوار توجه و رسیدگی قرار داده و بی توجه به مقصر که کدام یک از طرفین بوده , "ما کوتاه نمی آییم" ها را عامل کوتاه شدن عمر بسیاری از زنان و کودکان و طفل معصوم ها دانسته است!
متاسفانه امروزه ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن خبرنگاران جبهه و جنگ بر پوشش پیکارها و آشتی ها به گونه ای متمرکز شده اند که انگار از مرگ و نیستی "غیر آدمیزاد"ها سخن به میان می آورند و شاید به همین دلیل است که در پی انجام کاری نیستند که جنگ و خونریزی و کشت و کشتار را هر چه سریعتر به اتمام برساند .در عوض کودکانه در پی پیدا کردن مقصر بوده و کارشان را با یافتن آنی که گلوله اول را شلیک کرده تمام شده می دانند.
به این ترتیب است که جنگ ها با داشتن آدم هایی که "چرا باید ادامه دهیم" را توجیه می کنند کماکان پیشروی می نمایند و در این بین یک "تیستو سبز انگشتی"* کوچک هم پیدا نمی شود که با تبدیل گلوله ها به گل ها , اسباب و ابزارآلات جنگی را تبدیل به اسباب بازی هایی که ازشان گل و سبزه روییده و بیرون می آید نموده و "این که کی شروعش کرده مهم نیست!مهم این است که کی تمومش می کنه" را به آدم بزرگ هایی که گمان می کنند زیادی حالیشان است بیاموزد!؟
*خواندن کتاب زیبای "تیستو سبز انگشتی" به همه افراد واقع در گروه سنی نوجوان به بالا قابل توصیه است!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.