همه چی معکوسه!
روی دیوار واگن مترو "احترام به سالمندان، احترام به تعقل و تجربه است" خودنمایی می کرد.در کنار نوشته هم تصویری بود که در آن چند جوان خوش بر و رو خود را کنار کشیده و جا را برای ورود سالمند خالی کرده بودند.
قطعا اغلب قریب به اتفاق ما ایرانی ها از این نوع تبلیغات تعارفی! خوشمان می آید و در باره سفارش دهندگان و تولید کنندگان تبلیغ "خدا خیرشان دهد" می گوییم.
با این حال اگر کمی اندیشه نماییم متوجه خواهیم شد که نباید احترام به سالمندان در جاهای مختلف خودش را به شکل یکسان نشان دهد، زیرا اگر چنین شد این احترام هرگز نخواهد توانست به گونه باید و شاید خود را نشان داده و به نحو احسن خودنمایی کند.
به عبارت دیگر، اگر جای خود را به سالمند دادن به علت احترام به تعقل و اندیشه او باشد، باید پذیرفت که مشاهده اینشتن جوان سر از گور درآورده و حاضر شده در میان مسافران مترو و اتوبوس کافی است تا تمامی جوانان جویای نام جای خویش را با میل و رغبت هر چه تمامتر نصیب او سازند.
همه می دانیم که انجام این کار ضرورتی ندارد زیرا اینشتن سرپا ایستاده هم می تواند بخوبی اینشتن نشسته به حل و فصل مشکلات و معضلات ریاضی اقدام کرده و کاری کارستان صورت دهد.
به زبان ساده تر، کنار کشیدن های مترویی و اتوبوسی برای سالمندان و تقدیم جای خود به ایشان، که کار کاملا درست و خوبی است، بیش از هر چیز به علت ضعف قوای بدنی آن ها و توجه به این نکته که سالمندان و پا به سن گذاشته ها در اثر آسیب های احتمالی وارده دچار مشکلات بسیار شدیدتری، که ممکن است به این زودی ها التیام نیابند، می گردند صورت می گیرد.
این موضوع کاملا شبیه "اول زن ها و بچه ها" است که در هنگام غرق شدن کشتی ادا شده و تکیه بر اینکه "در شرایط سخت، مردان بهتر از زن ها و بچه ها قادر به نجات جان خود هستند" دارد.
مهم بودن این موضوع به این دلیل است که اگر انسان ها به درستی، دلیل انجام کاری را ندانند و آن را بیشتر از هر چیزی بر پایه به بازی گرفته شدن احساساتشان پایه ریزی کنند، بالاخره در زمانی نسبت به درستی کار شک کرده و مصمم می گردند که دیگر پی آن کار خوب را نگیرند.
نکته قابل تامل اینجاست که اتفاقا در محیط های کاری که باید ارزش و اهمیت فوق العاده به تجربه و تعقل سالمندان قایل شد دم از جوانگرایی زده و با جایگزینی افراد ناشی با آن هایی که موهای خود را در آسیاب سپید نکرده اند عملا کاری کرده ایم که اغلب سمت های مدیریتی جز محل کارآموزی آن هایی که به هزینه مردم یاد خواهند گرفت(واقعا یاد خواهند گرفت!؟) نباشد.
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.