لطیفه بعضی ها و زندگی برخی ها!
مرد با عجله و وحشت به سخنران نزدیک شد و گفت: شما گفتید چه موقع کره زمین نابود خواهد شد؟
سخنران با خونسردی گفت: یک میلیارد سال دیگر!
مرد نفسی به راحتی کشید و گفت: خیالم راحت شد. فکر کردم گفتید که یک میلیون سال دیگر دنیا به پایان می رسد!
لطیفه بالا از انجا برای ما خنده دار است که فکر می کنیم برای آدمی که دست بالا ۱۰۰ سال در قید حیات است چه فرقی می کند که دنیا ۱ میلیون سال یا ۱ میلیارد سال باقی بماند؟
ناگفته پیداست که آدمی که فقط به زمانی که در آن زنده است فکر می کند ناخودآگاه خویشتن را در قد و قواره مورچه ای قرار می دهد که چون آب او را با خود می برد فریاد و فغان بر آورد که "به هوش باشید که دنیا را آب می برد!"
وقتی به او گفتند که در اشتباه است و دنیا را اب نمی برد و فقط او را اب می برد جواب داد که : "مگر فرقی هم دارد. مرا که آب ببرد انگار دنیا را آب برده است"
در دنیای انسان ها، قطعا، آدم هایی پیدا می شوند که فقط به فکر خودشان هستند.
برخی پای را از این مرحله فراتر برده و به همسر محترم، یا محترمه، هم می اندیشند.
درست است که شماری از افراد با جدی گرفتن "لب بود که دندون اومد" همسر را از بچه بیشتر دوست دارند، اما آدم های زیادی هستند که نگران حال و آینده بچه ها هستند و دوست دارند آخر و عاقبت خوبی برای آن ها رقم بخورد.
مغز بادام را خیلی ها دوست دارند و جدا از آن ها عده ای از افراد نوه را برای اینکه دشمن دشمنشان است می پسندند.
نگرانی از آینده نوه به اندازه نگرانی از اخر عاقبت بچه نیست و خیلی ها "بابا و ننه اش به فکرش هستند" و "باید پدر و مادر به فکرش باشند" را دلایل قانع کننده ای می بینند که وفق آن ها نباید خیلی نگران نوه باشند.
با این حال؛ افراد کمی هم هستند که نگران زمانی که نیستند هستند و به آخر عاقبت نتیجه و نبیره و ندیده می اندیشند.
این عده را وقعا باید محترم و ارزشمند دانست؛ اما آن هایی که همین الان برای روزی که کره زمین دیگر جای زندگی نیست برنامه ریزی می کنند و مشتاقند بدانند از میان اجرام سماوی کدام می تواند جایگزین زمین شود و یا برای ادامه حیات به یاری آن بر خیزد را تا چه اندازه باید دوست داشتنی یافت!؟
معلوم است که برای این ها مهم است که زمین یک میلیون یا یک میلیارد سال دیگر نابود شود!
آری! واقعیت جز این نیست که آنچه برای بعضی ها لطیفه است و ایشان را از ته دل می خنداند، برای برخی ها زندگی است و موجب می شود از شدت غم و اندوه حاکی از درک عمیق واقعیت خون بگریند!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.