حفظ آبرو مانع پیشرفت می شود!
وارد خانه که شدند، مادر گفت: " شام خوردید؟"
میهمان، یکی از میهمانان، در جواب "بله" را با آنچنان تاکیدی ادا کرد که دختر خانواده نتوانست خودداری پیشه سازد و لذا کم مانده بود از زور خنده وسط پذیرایی ولو شود.
میهمان، همان اولی، با دیدن اوضاع مجبور شد راستی و راستگویی را در دستور کار قرار دهد: "به جدت! یک سوسیس و نصفی را سرخ کردم و 6 نفری خوردیم!"
ناگفته پیداست که اگر دختر خانواده هم همانند مادر اهل آبروداری و حفظ آبرو بود، دو نفری گرسنه خانه ما را ترک می گفتند.
آبروداری و حفظ آبرو از مشخصه ها و ویژگی های برجسته و بارز و منحصر به جمع ما ایرانی ها است و شاید به همین دلیل کمتر کسی به خود اجازه داده این وجه ممیزه را از موانع اصلی و اساسی پیشرفت های انفرادی، خانوادگی و اجتماعی ما ایرانی ها معرفی نماید.
برای درک بهتر قضیه؛ دوست دارم این بار هم، همانند همیشه، نخست از خویشتن مایه بگذارم:
تا سال سوم راهنمایی( به جز پنجم دبستان) شاگرد اول و دوم کلاس بودم.
با کمال تاسف و تاثر( نگران نباشید! کسی نمرده است!) در سال اول دبیرستان، بنا به دلایلی که جای آن ها در اینجا نیست، دچار افت تحصیلی شدیدی شده و حتی در کارنامه خویش دو عدد تجدیدی خود را به بدی هر چه تمامتر نشان دادند.
بابا و مامان، که تا این تاریخ پز نمرات و معدل عالی مرا به دوست و آشنا و فامیل نزدیک و دور می دادند، با مشاهده این وضع آبروداری کرده و دیگر صدای قضیه را در نیاورده و در این باب لام تا کام سخن نگفتند.
متاسفانه، افت تحصیلی من کماکان ادامه یافت و فقط پس از ورود به دانشکده و دانشگاه دست از سر نگارنده برداشت.
حالا که سالهاست از آن دوران گذشته، زیاد به این موضوع فکر می کنم که اگر به جای لاپوشانی، صداقت پیشه کرده و بطور خانوادگی از بلایی که سر من آمده بود حرف می زدیم، شاید شرایط مساعدتر از آنچه شد می گردید.
کسی چه می داند! شاید من از خجالت نشات گرفته از رویارویی با بچه های زرنگ و درسخوان فامیل متنبه شده و مجددا به تنظیمات کارخانه بر می گشتم.
شاید در میان شنوندگان عزیز، کسی پیدا می شد که با معرفی یک معلم خصوصی خوب کمک کند تا من مجددا در مدار تحصیل و درس خواندن قرار گیرم.
شاید در میان آشنایان، یک نفر درد و مرض مرا مسائل و مشکلات حاشیه ای پر رنگ تر از متن تشخیص می داد و به درستی "یک روانشناس مشکلش را حل می کند" می گفت.
شاید هم دوستان فوتبالی، با خبر گرفتن از اوضاع و احوال درسی من، کمتر مزاحم شده و بیشتر " تو به درس و مشقت برسی بهتر است" می گفتند.
در مورد دیگر مسایل هم اوضاع به همین ترتیب است.
به عنوان مثال، خانواده هایی که به خاطر حفظ آبرو صدای بیکاری فرزند را در نیاورده و به دروغ "جایی مشغول کار است" می گویند ممکن است بسیاری از فرصت های شغلی موجود در فامیل را براحتی آب خوردن از کف بدهند.
در نیاوردن صدای کم سوادی هم کار درستی نیست.
در این باب، دوستی داشتم که مرتب کت و شلوار می پوشید و سامسونت دست می گرفت تا خود را در میان دارندگان مدارک تحصیلی کارشناسی ارشد و دکتری، همسان و هم رتبه جا بزند!
روزی، او رو به من کرده و گفت : " حدسش را هم نمی زنی چه مدرکی داشته باشم؟"
از شما چه پنهان! چون بارها و بارها با وی صحبت کرده بودم هیچوقت گول ظاهرش را نخورده و خوب می دانستم هرگز گام در دانشکده و دانشگاه( دست کم به قصد تحصیل) نگذاشته است.
روی این حساب، اینکه خود را به تجاهل زده و مثلا "هیچ تحصیلکرده ای نسخه را نخسه ادا نمی کند" را بر زبان نیاوردم فقط به ماخوذ حیا بودن و اینکه دوست ندارم کسی را از خود برنجانم ربط پیدا می کرد.
متاسفانه؛ خیلی ها بی سوادی و کم سوادی، نداری و کم داری، بیکاری و ... را جرم به حساب آورده و به این دلیل ترجیح می دهند قضایای اینچنینی را مسکوت بگذارند.
این در حالی است که در خیلی از مواقع، خوبی آدم ها باعث می شود که آن ها نتوانند از فرصت هایی که با ناحق در اختیارشان قرار می گیرد نهایت سوء استفاده را ببرند.
توجه به این نکته باعث می شود خوب پی ببریم که چرا در حالی که حفظ آبرو و نمایش دیگر گونه خود در فرهنگ شرقی ما سراسر حسن محسوب می شود، غرب روراستی را کلید موفقیت محسوب کرده و آدم ها را از کودکی "چنان باش که می نمایی!" بار می آورد.
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.