گدایان پولدار!
از دهانم در رفت و گفتم: "واقعا کارمان به گدایی کشیده است!"
آقای همکار به شدت از این سخن من ناراحت شده و جواب داد: "ما فقیر هستیم، نه گدا!"
شاید برای عده ای فرق نداشته باشد که در رده افراد فقیر جامعه محسوب شوند یا یک گدای به تمام معنی شناخته گردند. با این حال، اگر بپذیریم که فقرا، کم بضاعت هایی هستند که در عوض فریاد زدن کم داری و فقر و درخواست صدقه و اعانه کردن، با شرایط موجود خود یک جورهایی کنار آمده و توسط سرخ کردن صورت خود با سیلی مانع از این می شوند که ترحم و دلسوزی دیگران جلب گردد متوجه خواهیم شد که "میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان بی":
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم سودا چنین خوش است که یکجا کند کسی
متاسفانه، خیلی از ما گدا را آدمی که لباس ژنده پوشیده و مرتبا "به من عاجز بینوا کمک کنید" می گوید، می دانیم.
این در حالی است که این روزها اوضاع و احوال کاملا تغییر کرده و تکدی گری هم به شیوه کاملا مدرن صورت می گیرد.
یادش به خیر! زمانی به اتفاق یکی از همکاران سوار هواپیما شده و مشغول گپ و گفت خودمانی بودیم. در حین گپ و گفت، دوست را مخاطب قرار داده و به او گفتم: "چقدر می دهی که همین حالا از جایم بلند شده و آقایان! خانم ها! من گدا نیستم! با این حال مشکلی برایم پیش آمده که مرا محتاج کمک های انساندوستانه خلق نموده است. هر کس هر چقدر در وسعش است کمک کند! را وسط راهرو هواپیما بر زبان بیاورم"
آن موقع هر دو به این پیشنهاد خندیدیم و نمی دانستیم که چند سال بعد اوضاع و احوال جوری خواهد بود که این شیوه گدایی امری کاملا معمول محسوب خواهد شد.
از این ماجرا چند سالی گذشته بود که تصادفی دوستم، یکی دیگر از رفقا، را در سازمان برنامه و بودجه ملاقات کردم.
او، که سمت مهمی در سازمان داشت، گفت: "دیروز مدیر عامل شرکتتان به ما سری زده بود"
متعاقب بیان "خب" جواب گرفتم: " یک پیراهن پاره پوشیده بود و می خواست نشان دهد که اوضاع شرکت تحت مدیریت او بسیار خراب است. بر این مبنا التماس دعا داشت و متمایل بود هر جور شده مرا مجاب کند که در تخصیص بودجه، او را در اولویت قرار دهم"
از این داستان هم چند سالی گذشت و من جهت ادامه کار سر از شرکتی دیگر در آوردم.
روزی، در شرکت، از سر جایم بلند شده و همکارم را مستحضر این موضوع که " می خواهم درخواست اضافه حقوق نمایم" نمودم.
همکار گفت: "به مدیر عامل چه خواهی گفت؟"
جواب دادم: "خواهم گفت که حقوق دریافتی با سوابق تحصیلی، تجربه کاری و توانمندی های من جور نیست و من لیاقت و شایستگی دریافت دستمزد بیشتر از این ها را دارم"
همکار با بیان زیر مرا از انجام کار نهی کرد: "اینجوری محال است مدیر عامل یک ریال روی حقوقت بگذارد"
با تعجب گفتم: "پس چطور اضافه حقوق درخواست کنم؟"
همکار این بار پاسخ داد: "باید بگویی که اوضاع و احوال مالیت بی نهایت خراب است و در گذران زندگی در مانده ای و حقوقی که می گیری خرج کرایه خانه ات می شود و مدت هاست که خوراک درست و حسابی به تن و بدنت نرسیده و به شدت بیم آن می رود که انواع و اقسام بیماری ها تو را خیلی زود به سرای باقی رهنمون سازند." پس از آن هم باید اضافه کنی: " لذا، اگر مقام مدیریت لطف فرموده و شندر غازی روی حقوق دریافتی من بگذارند تا ابد مرا منت دار و سپاسگزار خویش خواهند نمود"
با شنیدن این جواب، با خشم شدید، سر جای خود نشسته و گفتم: " اضافه حقوق می خواهم درخواست کنم. صدقه که نمی خواهم بگیرم!"
این روزها، در کمال شوربختی، آش همان آش و کاسه همان کاسه است و به همین دلیل منشی و حسابدار شرکت در حال زدن خود به در و دیوار هستند تا برای شب عیدی بچه ها پول ردیف کنند.
آن ها مدام از بدبختی و بیچارگی ما گفته و ضمن بیان "خدا را خوش نمی آید" سعی و تلاش وافر به خرج می دهند تا وظیفه پرداخت بی موقع مطالبات( به موقع که جای خود را دارد) را به روی کارفرمایان محترم نیاورند( کجای کارفرمایی که از سر و ته مطالبات می زند و آن ها را کاملا دیر هنگام پرداخت می کند محترم است؟)
رو در وایستی که نداریم! بسیاری از ما متکدیان حرفه ای شده ایم. نهایت فرقمان هم با گدایان معمولی و خیابانی این است که البسه "ژنده" تنمان نیست!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.