اسم "عزیز نسین" هم آدم را به خنده می اندازد؛ به ویژه اگر انسان از اهالی آذربایجان باشد. "عزیز نسین" همان "عزیز! نه سن؟" خودمان است که به فارسی "عزیز! تو چکاره ای؟" معنا می دهد.

جالب است که "عزیز نسین" اصلا "عزیز نسین" نبود و در واقع "نصرت نسین" بود( مثل نگارنده که در اصل "نصرت ماکویی" است و "ماکویی" نیست!)

اینکه چه شد که "عزیز نسین"، "عزیز نسین" شد به فعالیت های سیاسی او ربط پیدا می کند و "عزیز نسین" که مثل همه آدم ها به شدت از دستگیری و سوال و جواب شدن می ترسید ترجیح داده بود بسیاری از کارهای خود را "به نام پدر" روانه بازار نماید( فکرش را بکنید! "عزیز نسین" به جای اینکه بابای خود را در بیاورد، سعی می کرد وی را راهی زندان نماید)

نسخه "عزیز نسین" انصافا افاقه کرده بود و چند باری بابای "عزیز نسین" را جای او گرفته و با خود برده بودند.

"عزیز نسین" سال ها از مردم زمان خود جلوتر بود و به همین دلیل بسیاری از نویسندگان کتاب و فیلمنامه و سریال سازان و فیلمسازان توکیه باید خود را مدیون و مرهون طنز نویس سرشناس و شهیر ترکیه بدانند.

در سریال های این روزهای کشور ترکیه زیاد دیده می شود که یک زن و مرد غریبه در یک موقعیت ناجور گیر می کنند و مجبور می شوند در مقام دفاع از خود به همسران خویشتن "ماجرا اصلا آنطور که تو فکر می کنی نیست" را بقبولانند!

عبارت بالا، سال ها پیش، در کتاب "سیاحت نامه" عزیز نسین دستمایه طنز و تمسخر وی قرار گرفته است.

"سیاحت نامه" داستان یک خانم امریکایی را بیان می کند که به ترکیه می آید تا دیدنی های آن را تماشا نماید. این خانم در سیاحت خود با نادیدنی های فراوانی مواجه می شود.

"عزیز نسین" و همراهان برای اینکه حفظ آبرو کنند تلاش و همت چشمگیر به خرج می دهند تا به "خانم ردماوس"، "اوضاع آنجوری که شما فکر می کنید( یا به نظرتان می رسد) نیست" را حالی نمایند.

در سکانسی خواندنی از کتاب، "خانم ردماوس" متوجه می شود که چند جوان ترک در پای دیوار مشغول ادرار کردن هستند.

در حالی که چشم های "خانم ردماوس" از تعجب وارد پس کله شده است، همراهان ترک وی توضیح می دهند که این یک دیوار معمولی نیست و دیوار "بخت گشایی" است و جوان ها فقط برای اینکه بختشان باز شود به ادرار کردن پای دیوار مشغول هستند.

"خانم ردماوس" که حسابی ذوق زده شده است جلو رفته و قصد می کند که با امتحان شانس خود، مشغول "بخت گشایی" گردد.

همراهان بزور او را از این فکر بازداشته و به وی توضیح می دهند که این کار مخصوص آقایان است و اگر خانم ها پای دیوار ادرار کنند بختشان بیشتر گره می خورد!

"مو خوره" از دیگر شاهکارهای "عزیز نسین" است که به نظر من قبل از مردن حتما باید آن را خواند.

"عزیز نسین" در "مو خوره" سراغ همکاران مطبوعاتی خود رفته و تا دلتان بخواهد( یعنی تا دلش خواسته) دست به کار تمسخر و دست اندازی آن ها می شود.

"مو خوره" از بر خوردن یک آدم عادی و معمولی در میان جمع علاقمند به شعر و شاعری آغاز می شود. آدم عادی که برای عرضه چیزی در چنته ندارد به اجبار دست به جیب شده و با در آوردن فهرست خرید، "داستان نان" را برای علاقمندان می خواند.

"به به" و "چه چه ها" و "دست مریزاد گفتن ها"ی شنوندگان گرامی، "عزیز نسین" را مطمئن می سازد که نه تنها در ترکیه گروهی که کوچکترین اطلاعی از دنیای شعر و شاعری ندارند برای خود یک پا شاعر و ترانه سرا شده اند، بلکه مستمعینی که صاحب سخن را بر سر ذوق می آورند هم تنها یاد گرفته اند هر سروده ای! را یک شاهکار به تمام معنی حساب کرده و از تشویق شاعر و ترغیب او به ادامه کار، به هیچ وجه من الوجوه، خودداری و دریغ نورزند.

در قسمتی از کتاب شاهد تمام شدن حروف چاپی در چاپخانه هستیم. حروف چین برای رفع این مشکل یک حرف را جایگزین حرف دیگر کرده و "اتفاقی نخواهد افتاد" می گوید.

اگر ماجرای بالا برای خواننده اروپایی و امریکایی باورپذیر نباشد، خواننده ایرانی که عادت کرده پیچ را با پیچ گوشتی باز کند و در صورت عدم موجودیت این وسیله کار را با کارد میوه خوری پیش ببرد بخوبی می تواند با "حروف چین" همزاد پنداری نماید.

خارجی هایی که در کار و زندگی با فقر و نداری مواجه می شوند تمام تلاش خود را صورت می دهند تا با تهیه لوازم و ابزار آلات و مواد مورد نیاز از منابع دیگر و یا کسب درآمد بیشتر، از اوضاع فعلی خود فاصله گرفته و شرایط خویشتن را "هر روز بهتر از دیروز" نمایند.

ایرانی ها و ترک ها، ظاهرا، اینطور نیستند و هنگامی که بی بضاعتی و کمبود روی ناخوش خود را نشان آن ها می دهند تصمیم می گیرند "چه کار می شود کرد؟" گفته و ضمن رضا دادن به "پیشانی نوشت" کارها و فعالیت های خود را با کم و کسری های فراوان عرضه نمایند.

ماجرای بالا نه تنها در سکانس حروفچینی "مو خوره" اتفاق می افتد، بلکه در شرح ماموریت رفتن "عزیز نسین" هم خود را به خوبی هر چه تمامتر نشان می دهد.

داستان ماموریت رفتن "عزیز نسین" هم اینگونه است که او برای رفتن به ماموریت اداری و تهیه خبر باید از هواپیما استفاده کند تا هم سفری امن و مطمئن داشته باشد و هم پرستیژ و اعتبار جایی که خبرنگاران خود را از طریق هوا عازم مقصد می کند حفظ شود.

مسئول مربوطه که آه در بساط ندارد تصمیم می گیرد بی خیال مسافرت شده و فقط ماجرا را جوری از آب در بیاورد که خوانندگان روزنامه در خیال " مامور خود را با هواپیما عازم سفر کرده اند" فرو ببرد.

در نتیجه، تصمیم گرفته می شود که عکسی تهیه شود که مامور را در حال بالا رفتن از پله های هواپیما نشان می دهد؛ ضمن اینکه دست تکان دادن او برای آن هایی که عازم سفر نیستند و تنها به جهت بدرقه آمده اند هم اصلا و ابدا نباید فراموش شود.

برای در آوردن ماجرا، یک نردبان نقاشی می آورند و "عزیز نسین" را بالای آن می برند و ضمن وادار کردن وی به تکان دادن دست از او عکس می گیرند.

فردای آن روز که عکس در روزنامه چاپ می شود "عزیز نسین" سر از پا نشناخته و به فوریت نزد عشق خود می رود تا از میزان اعتبار و آبرویی که او در همین یک روزه به هم زده است پرده برداری نماید.

عشق "عزیز نسین" به مجرد مشاهده عکس روی در هم کشیده و "مگر پلیس ها تو را گرفته اند؟" می گوید.

"عزیز نسین" که از ذوق زدگی عکس را خوب ندیده بود نگاهی دیگر به عکس انداخته و متوجه می گردد که عشق او به شدت راست می گوید:

" نه تنها نردبانی که قرار بود جوری در آورده شود که پلکان هواپیما به نظر برسد واضح و آشکار بود و میخ های آن به نیکی هر چه تمامتر خودنمایی می کرد، بلکه سر و کله بچه هایی که نردبان را گرفته بودند، تا سقوط نکند، هم در عکس پیدا بود"

"عزیز نسین" در دنباله ماجرا "بدتر از همه این بود که چند تا از دکمه های شلوار من هم باز بود!" را آورده و اشک خنده و شادی را بر پهنای چهره خواننده "مو خوره" جاری می نماید....

نگارنده بدرستی از چکاره بودن "عزیز نسین" مطلع نیست. با این حال او خوب می داند که نه تنها "نسین" عزیز همه مردم جهان بود، بلکه تا جایی که در توان داشت کوشید تا به مردم دنیا نصرت رساند که مسائل و مشکلات و مصایب و دردها و آلام خود را با چهره هایی به مراتب "خندان تر" و "گشاده تر" پذیرا باشند. روحش شاد و راهش پر رهرو باد!