از "مهریه" تا "سفته"!؟
یکی از دوستان در شبکه اجتماعی لینکدین ماجرایی را شرح داده بود که خلاصه آن به قرار زیر است:
دانش آموخته حسابداری جویای کار در لینکدین با مدیر عاملی آشنا می شود که از خوب حادثه در به در دنبال حسابدار می گردد. قرار ملاقات گذاشته شده و فارغ التحصیل، قبل از ورود به اتاق اقای مدیر عامل با خانم هایی که مرتب از ایشان تعریف می کنند مواجه می گردد.
در اتاق، شرح وظایف حسابدار به وی گوشزد شده و جهت محکم کاری از او یک سفته دویست میلیونی اخذ می گردد.
با آغاز کار، حسابدار متوجه می گردد که کار حسابداری چندانی در میان نیست و عمده وقت دانش آموخته باید صرف دم کردن چای و بردن آن برای میهمانان و تعریف از مدیر عامل برای آن هایی که قرار است کلاه سرشان برود، گردد.
در نهایت هم او متوجه می شود که خبری از حقوق هم نیست و مدیر عامل به برکت سفته در اختیار فرصت اعتراض را کاملا از کارمند بینوا سلب کرده است.
وقتی کار به اینجا می کشد آقای فارغ التحصیل به در و دیوار زده و موفق می گردد با گرفتن سفته پیه اخراج را، بی هیچ اعتراضی، بر تن بمالد.
آن هایی که ماجرا را خواندند در باره آن واکنش نشان داده و گفتند ایراد از کارمند بوده و او نباید زیر بار دادن سفته می رفته است.
یک نفر پای را از این مرحله فراتر نهاده و گفته بود تمام محل کارهایی که از کارکنان سفته می گیرند ریگی به کفش دارند.
واقعیت این است که ماجرای سفته به آن شوری عنوان شده هم نیست، زیرا خود من به یک محل کار خوب یا نسبتا خوب سفته دادم و اتفاق بدی هم برایم نیفتاد.
از طرف دیگر، زمانی در جایی کار می کردم که علیرغم خوش استقبال بودن و بیان "این حرف ها چیه؟!"، که در پاسخ "سفته هم می گیرید؟" مطرح شد، در هنگام حضور دچار مشکلات عدیده و ندیده شده و در موقع خروج ضمن مواجه شدن با بدرقه ای بسیار بد، حق و حقوق مرا تا دلتان بخواهد( یعنی تا دلشان خواست!) بالا کشیدند:
" بی مزد بود و منت آن خدمتی که کردیم یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت!"
متاسفانه این روزها سفته محل کار حکم مهریه هنگام عقد ازدواج را دارد، یعنی همانطور که آدم ها اگر مهریه زیاد عندالمطالبه را بپذیرند ممکن است زندان بیفتند و اگر پذیرای آن نشوند ممکن است هرگز یابنده نیمه گمشده نباشند، فارغ التحصیلانی که به محل کار سفته می دهند ممکن است بلاهای ناجوری سرشان بیاید و دانش آموختگانی که سفته نمی دهند ممکن است حالا، حالاها جویای کار بمانند.
به عبارت دیگر اعتماد سازی وظیفه دولت است و وظیفه ملت نیست و اگر آدم ها بخواهند جوری که کلاه سرشان نرود زندگی کنند و در این باب اصلا و ابدا نخواهند روی کمک ها و حمایت های دولتی حساب کنند باید داخل علف های مغذی گاو و گوسفند هم شده و با طی مراحل تولید کره و پنیر خیال خود را تخت اینکه هرگز دچار مسمومیت غذایی نخواهند شد گردانند!
لذا، درست است که در شرایط فعلی چاره ای جز استفاده هر چه بیشتر از عقل و منطق نداریم، اما نباید فراموش کنیم که بخش عمده ای از بلاهای نشات گرفته از چیزهایی همانند مهریه و سفته از عدم بهره مندی از آموزش ها نشات می گیرد؛ آموزش هایی که در سرزمین های مترقی و پیشرفته توسط پدر و مادرهایی که خودشان هم در این باب ها چیزهای زیادی نمی دانند صورت نگرفته و غالبا دست معلمین و آموزگارانی را می بوسد که در خط مقدم پاکسازی جامعه و مبارزه با فساد، از طریق آگاه سازی افرادی که قرار است روزی همسر شده و یا سر از انجام کار اداری در بیاورند، واقع شده اند.
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.