بوعلی سینا، حکیم و پزشک ایرانی، معتقد بوده که برای درمان بیماری، در وهله نخست، باید عامل بیماری را شناسایی کرد. پس از شناسایی ویژگی های عامل بیماری می توان از مواد غذایی دارای خصوصیات متضاد کمک گرفته و شر یا کلک مرض را از سر ( یا یک جای دیگر!) بیمار کوتاه نمود.

این روش مداوا که "درمان به ضد" نامیده می شود برطرف کننده بسیاری از مشکلات و مسائل جسمی و روحی روانی انسان ها می باشد.

برای اینکه مطلب بهتر درک شود، فرض کنید که یک فلفل بسیار تند خورده و تمامی وجودتان آتش گرفته و در حال سوختن است! در چنین حالتی فوری از آب استفاده نموده و التهابات درونی را فرو می نشانید.

حال به این نکته بیندیشید که در حالی که فلفل پدر و مادر دار، دمار از روزگارتان در آورده و مرتبا "آب!آب!" می کنید، یکی از نزدیکان بهتان فلفل تندتری داده و بخواهد به برکت تندی آن، تندی فلفل قبلی را از خاطرتان( یا وجودتان!؟) محو نماید! آیا جز این است که به وی "حالت خوبه!؟" گفته و از نزدیکان بخواهید که آدرس یک "دارالمجانین" را به رایگان  و مجانی در اختیار وی قرار دهند؟

جامعه نیز دست کمی از وجود آدمی ندارد و برای همین است که سعدی علیه الرحمه بنی آدم را اعضای یک پیکر نامیده است. با این حساب، فرونشانیدن خشم و عصبانیت موجود در جامعه از افراد دارای روحیه آرامش بخش بر می آید و نباید انتظار داشت که مواجهه خشن با مردان و زنان خشن و ناآرام جواب خوبی داده و جامعه را به آرامشی که از آن دور شده است برگرداند.

مورد یاد شده مورد استفاده بسیاری از کشورها و سرزمین های مترقی و پیشرفته قرار گرفته است و برای همین است که در جاهایی اینگونه جانیان و آدم کشان و قاتلین بالفطره( قاتل، بالفطره می شود!؟) و سریالی را در فضاهایی که به هتل های 4 و 5 ستاره می مانند نگهداری می نمایند( یک جاهایی مثل مکان نگهداری اختلاسگران عزیز و محترم ایرانی را در نظر بگیرید!)

حرف حساب آن هایی که رفتارهایی اینگونه با افراد بد اجتماع دارند این است که ذات همه انسان ها پاک است و بچه های یکروزه تمام دنیا فقط از لحاظ رنگ و اندازه و میزان مو به هم نمی مانند.

با این حساب، اغلب قریب به اتفاق آدم های ناباب جامعه را افراد بی سرپرست و بد سرپرست و یا کسانی که دوستان ناباب دور و برشان را، برای مدت های مدید و طولانی، احاطه کرده بوده اند تشکیل می دهد.

لذا، چنانچه اینجور آدم ها از دو و بر افراد خطرناک حذف شده و در عوض بازرس ژاورها، سر و کله اسقف هایی که مسیر زندگی ژانوالژان را تغییر دادند، در پیش روی اراذل و اوباش پیدا شود، چه بسا آن ها نیز، روزی روزگاری، لیاقت بر تن کردن ردای شهرداری را پیدا کنند.

از این گذشته، وقتی میزان فقر و تنگدستی از محدوده قابل تحمل عبور کند بیم آن می رود که فرد دست به هرکاری( واقعا هر کاری!) بزند. در این باب کافی است کلیپ خانم دستفروشی که در هنگام روبرو شدن با مامورین سد معبر شهرداری "از لباست نمی ترسم"، " من از جان گذشته ام" و "دزدی که نمی توانم بکنم" می گوید را مشاهده کرده و به عینه ببینید و بشنوید که آدم بی بضاعت می تواند چه کارهایی بکند.

شاید در باره نترسیدن از لباس و از جان گذشتگی حق با دستفروش باشد، اما قطعا او در بیان "دزدی که نمی توانم بکنم" دچار خطای محاسباتی شده است. اگر روزگار بر او( یا هر آدم دیگری) سخت تنگ شود، دزدی که سهل است؛ کارهای دیگر هم می تواند بکند!

پ ن: یکی از نزدیکان آیت الله طالقانی تعریف کرده بود که در اوایل انقلاب که با آیت الله قدم می زده اند به مردی برخورد کرده اند که با طالقانی آشنا بوده است. آشنا خوش و بشی با طالقانی کرده و پس از آن با دور شدن، پی کارش می رود. وقتی فرد نزدیک به آیت الله "آن مرد چه کسی بود؟" می گوید، پاسخ عجیب "کس خاصی نبود. زندانبانم بود!" را دشت می نماید.

#زندانبان #اوباش_گردانی #درمان_ضد